هاتف سیصدوسیزده

هاتف سیصدوسیزده

خدمات وبلاگ نویسان
هاتف سیصدوسیزده

هاتف سیصدوسیزده

خدمات وبلاگ نویسان

ان ربک لبالمرصاد...

دشمن در حال فرار، جاده‌ها پر از خون حتی ماشین‌ها و نفربرهایشان به خودشان هم رحم نمی‌کردند؛ خودشان را هم سوار نمی‌کردند فقط هر کسی می‌خواست که خودش را از معرکه نجات دهد....

سالروز عملیات مرصادبر حماسه آفرینان مبارک باد.

کمینگاه مرصاد

۲۲سال قبل بود که امام بزرگوار و محبوب دل مستضعفان عالم و امید همه پابرهنگان، قطعنامه را پذیرفت و آتش‌بس را قبول کرد که صدالبته خیر و برکات آن به‌خاطر صداقت و مظلومیت آن عزیز سفرکرده بعدها برهمگان آشکار شد.

 

پس از قبول آتش‌بس که تمامی رزمندگان در حالت بهت، نگرانی و افسردگی بودند دشمن بعثی عراق که با حمایت اربابان خود در طول۸ سال دفاع‌مقدس نتوانسته بود به مقاصد خود برسد فرصت را غنیمت شمرد و به وسعت تمامی مرزهای مشترک خود با ایران دست به حملات گسترده‌ای زد تا با گرفتن اراضی پاک ایران یا گرفتن تعدادی اسیر بعدا بتواند با جمهوری‌اسلامی معامله‌ای انجام دهد و تمام توجه و تمرکز دشمن، استان خوزستان و منطقه جنوب بود.

 

لحظه‌به لحظه خبرهای ناگواری از پیشروی‌های دشمن می‌رسید که عمدتا منافقین این اقدام را انجام داده بودند. بر اساس تدبیر امام و پیام الهی آن حکیم سفر کرده سیل نیروهای بسیجی برای دفاع از کشور روانه مرز غرب کشور شدند که منجر به آزادسازی و پاکسازی این مناطق - که تا نزدیکی کرمانشاه بود - شدند. شرح عملیات غرورآفرین مرصاد از زبان یکی از فرماندهان عملیات یعنی سردار شهید شوشتری در زیر می‌آید.

 

تفاوت‌های مرصاد با دیگر عملیات

 

۱- هدف از انجام عملیات مرصاد توسط منافقین، براندازی نظام بود. آنها قصد داشتند تا تهران پیشروی کرده و نظام را سرنگون کنند ولی عملیات صدام هیچ‌کدام هدف براندازی نظام را نداشت. آنها اهداف جغرافیایی و سرزمینی و اهداف نظامی خاص منطقه‌ای را دنبال می‌کردند. البته در کل جنگ، هدف براندازی نظام بود اما در عملیات جنگی هدف این نبود.

 

۲- اگر منافقین به کرمانشاه می‌رسیدند ۳استان به طور کامل سقوط می‌کرد و در اشغال دشمن بود. استان ایلام که پشت سر قرار می‌گرفت استان کرمانشاه هم در اختیار آنها بود و استان کردستان هم در تصرف آنها قرار می‌گرفت، در صورتی که عراق در طول این ۸سال هیچ وقت۳استان از ایران را در اختیار نداشت.

 

۳- دشمن توانسته بود بیش از ۲۰۰ کیلومتر پیشروی کند و به عملیاتش عمق دهد در صورتی که عراق تا به حال چنین پیشروی و عمقی را نداشت.

 

۴- در این عملیات آمریکا، صدام، منافقین و‌... همه حضور داشتند.

 

تشریح عملیات

 

اواخر تیرماه‌ ۶۷ بود. من در آبادان به دستور آقای هاشمی‌رفسنجانی در قرارگاه یونس مربوط به نیروی دریایی بودم و قرار بود شب در منطقه حسینیه عملیات کنیم برای پس‌گیری مناطق در تصرف عراق که چندروز قبل تصرف کرده بود. عصر بود. مقام معظم‌رهبری تشریف آوردند. در قرارگاه فرمودند چه خبر؟ گفتم امشب قرار است عملیاتی انجام دهیم. شروع کردم گزارش دادن. اطلاع دادند با من تلفن کار دارد خیلی فوری و واجب. عذرخواهی کردم. آمدم بیرون گوشی را گرفتم دیدم از قرارگاه نجف است. در غرب - چهارز بر- گفتند دشمن از قصر شیرین داخل ایران شده و تا کرند پیشروی کرده. گفتم ما در کرند چیزی نداریم که عراق به دنبال آن باشد. اشتباه می‌کنید و اطلاعاتتان غلط است.

 

مجددا بررسی کنید. آمدم داخل جلسه و ادامه گزارش را دادم ولی دل تو دلم نبود. نماز مغرب شد. در بین دو نماز باز اطلاع دادند تلفن فوری. آمدم و دوباره گفتند دشمن آمده اسلام‌آباد. گفتم از کرند تا اسلام‌آباد ۱۰۰ کیلومتر راه است چطور در ۱۵ دقیقه دشمن رسیده به اسلام‌آباد؟ شما اشتباه می‌کنید. ضمنا گفتند یک نفر از داخل اسلام‌آباد هم تماس گرفته و گفته اینها دختر و پسر بودند و با همدیگر فارسی صحبت می‌کردند.

 

تلفن قطع شد. برگشتم نماز عشاء را بخوانم. آقا فرمودند: «چیه چرا نگرانی اینقدر؟ خبری شده؟» گفتم بلی آقا، می‌گویند ظاهرا دشمن از غرب وارد ایران شده و تا اسلام‌آباد پیشروی کرده. آقا بلافاصله فرمودند اینها دشمن عراقی نیستند اینها منافقین هستند و هدف آنها هم تهران است. سریعا اقدام کنید و بروید اسلام‌آباد.

 

شبانه یک هواپیما فرستادند فرودگاه امیریه که من را ببرد کرمانشاه. رفتم امیریه سوار هواپیما شدم و به طرف کرمانشاه حرکت کردیم.

 

در بین راه خلبان گفت حاج‌آقا من کرمانشاه نمی‌توانم بروم؛ اولا فرودگاه تعطیل است و برج مراقبت کسی نیست من را راهنمایی کند و امنیت نیست و هواپیماهای عراقی روی باند هستند. گفتم شما به طرف فرودگاه بروید با مسئولیت من اشکالی ندارد.

 

در همین اثناء از برج مراقبت تماس گرفتند که «تو که هستی داری می‌آیی این طرف، مگه نمی‌دونی چه خبره اینجا، هواپیمای عراقی در آسمانند، برگرد».

 

به من گفت چه کار کنم؟ من گفتم شما به راهت ادامه بده نگران نباش. دیگه بعد وارد فرودگاه شدیم ولی یک نفر نبود. در ظلمت و تاریکی عجیبی پیاده شدیم حتی یک ماشین هم دنبال من نیامده بود. ساکم را برداشتم به طرف در خروجی فرودگاه رفتم. منظره‌ای دیدم که در طول عمرم ندیده بودم. الله‌اکبر تمام مردم با پای پیاده زن وبچه فقط می‌خواستند از کرمانشاه خارج شوند.

 

محشر کبری بود؛ یک وسیله که می‌آمد مردها، بچه‌ها و زن‌ها را سوار می‌کردند و خودشان پیاده می‌دویدند. یک هلی‌کوپتر فرستادند دنبال من و رفتم داخل قرارگاه که در بیمارستان بود. آقای هاشمی رفسنجانی آنجا بودند.

 

جلسه‌ای مختصر داشتیم و بعد با هلی‌کوپتر رفتم به طرف اسلام‌آباد و قرارگاه نجف که چندنفر از بچه‌های مشهد آنجا بودند. وقتی با هلی‌کوپتر روی قرارگاه رسیدیم هواپیما‌های عراقی روی سرمان بودند که با کلاش ما را می‌زدند. داخل منطقه درگیری که شدم دیدم دشمن در چهار خط ستون با تجهیزات کامل تا چشم کار می‌کند پشت سر هم ایستاده و سرمست پیروزی دختر و پسر می‌زنند، می‌رقصند و می‌خندند.

 

فقط چندنفر که از همه جلوتر بودند می‌جنگیدند.کل نیروهای خودی در آن لحظه عبارت بودند از چند نفری از تیپ ۱۲قائم سمنان، تعداد اندکی از مهاجرین عراقی لشکر ۹ بدر و تعدادی از لشکر همدان؛ در مجموع ۱۰۰نفر نمی‌شدند؛ در کل نیروی عملیاتی‌ای که توان شکستن خط دشمن را داشته باشند نبودند.

 

فکر کردم تنها کاری که می‌توان کرد تا نیروی تازه نفس برسد این است که باتوجه به توان مهندسی‌ای که در منطقه داشتیم همه را بسیج کنیم و ۱۲ردیف خاکریز تا کرمانشاه زدیم. گفتم اگر دشمن حمله کرد یکی‌یکی هم که خط را بشکند تا به کرمانشاه برسد زمان می‌برد و نیروهای تازه نفس می‌رسند. این کار را کردیم که البته آنها هم نتوانستند پیشروی داشته باشند. فقط یک ماشین تا جلوی قرارگاه ما آمده بود و بچه‌ها سرنشینش را به هلاکت رساندند. در اسناد به‌دست آمده نقشه تهران بود و متوجه شدم هدف اینها تهران است. البته این جمله را آقا در آبادان فرمودند؛ «اینها منافقین هستند و تهران هدف آنهاست».

 

روز اول عملیات

 

صبح شد با بی‌سیم لشکرها را صدا زدم. اولین فرمانده یگانی که جوابم را داد سردار منصوری از لشکر ویژه شهدا بود و گفت من ۲ تا گردان آماده بیشتر ندارم و آن هم میاندوآب است. گفتم سریعا حرکت کنید.

 

دومین یگان که جوابم را داد لشکر ۳۱ عاشورا بود و گفت یک گردان آماده بیشتر ندارم . گفتم معطل نکنید سریعا حرکت کنید. عده کثیری از مردم و رزمندگان، انفرادی و هرکس که شنیده بود خودش آمده بود. جمعیت زیادی جمع شدند؛ خلاصه با ۲گردان لشکر ویژه شهدا شب اول را عملیات کردیم با کمک نیروی هوایی ارتش که اگر نبود حمایت‌های صیادشیرازی و اگر نبود بمباران‌های نیروی هوایی به چنین پیروزی محال بود دست پیدا کنیم. چنان در جاده زمینگیر شده بودند که نه راه عقب داشتند و نه راه جلو.

 

روز دوم: چنان فرار را برقرار ترجیح داده بودند که وقتی من با هلی‌کوپتر رسیدم بالای سرپل ذهاب و قصرشیرین روی ارتفاع نشستم منظره‌ای عجیبی دیدم که اشک در چشمانم حلقه زد.

 

دشمن در حال فرار، جاده‌ها پر از خون حتی ماشین‌ها و نفربرهایشان به خودشان هم رحم نمی‌کردند؛ خودشان را هم سوار نمی‌کردند فقط هر کسی می‌خواست که خودش را از معرکه نجات دهد.

 

حتی جنازه‌هایشان را برنمی‌داشتند. واقعا عزت و جبروت اسلام را دیدم و از شوق اشک می‌ریختم. و در یک جمله اگر نبود دم مسیحای حضرت امام(ره) و حضور مقام معظم رهبری معلوم نبود چه بر سر این کشور می‌آمد.ژ

منبع:

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد